-
قسمت ششم
جمعه 10 خردادماه سال 1387 20:38
همانطور که قبلا هم گفته شد،مادر و دختر در این 14-13 سال اصولا به جر مواقعی که مادر دخترش را فحش باران و نفرین میکرد باهم صحبت نمیکردند! ....دختر نوجوان بود وبه مدرسه میرفت؛شاید گاهی 1 یا2 هفته هم میشد که به خاطر رفتار مادر و به باد فحش و ناسزا گرفتنش هنگام مراجعه به آشپزخانه حتی جهت نوشیدن آب،غذا نمیخورد!!و این مساله...
-
قسمت پنجم
جمعه 25 آبانماه سال 1386 14:08
دخترک در سنین نوجوانی همیشه از لحاظ بنیه بدنی و جسمانی احساس ضعف میکرد!!!با وجود پوست سفید رنگش همیشه رنگ پریده بود،خیلی زود خسته میشد،همیشه سرگیجه داشت و... مادر مهربون و پدر روشنفکر و دوست داشتنیش!!،که هیچ!!عین خیالشون نبود! دخترک گاهی این مشکل رو به زبون میاورد و چون اون موقع ها سنی نداشت وتجربه ای،اینگونه تصور...
-
قسمت چهارم
جمعه 6 مهرماه سال 1386 18:01
اما بشنوید از پدر خانواده! اونم یه آدم تحصیلکرده ست که چه در اجتماع و چه در فامیل هم از نظر اخلاقی وشخصیتی و چه از نظر علمی بسیار چهره محبوبیه!!!!! یه آدمه آرومه همیشه خندونه ریلکسسسسسسسسس!!!! پدر یه شخصیتیه که تو زندگی،اول خودش براش مهمه! تا همین5/1-1 سال قبل،پدر خانواده به لحاظ نفوذ شدیدی که مادر خانواده روش داشت و...
-
قسمت سوم
پنجشنبه 29 شهریورماه سال 1386 00:51
دختر از آن سنی که وقایع زندگیش را به یاد میاورد تا به اکنون هرگز به یاد ندارد که مادرش وی را حتی بوسیده باشد!! شاید در 14-13 سال اخیر این دختر و مادر فقط در کل از لحاظ شمار روزها مجموعا 50-40 روز با هم حرف زده باشند که از آن 50-40 روز هم به خوبی میتوان گفت که 39 روزش در حال دعوا و جواب دادن متقابل گذشته!!!! در این...
-
قسمت دوم
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 00:04
شنودهای نصف شبانه!که دخترک از اتاق پدر و مادرش حاصل میکرد که همگی مبتنی بر بدگویی های مادر از دخترش نزد پدر خانواده بود و تقریبا %99 آنها هم واقعیت نداشت!!. و دخترک معمولا اکثر شبها از تعجب ناشی از شنیدن آن مسائل تا صبح بیدار بود! ............................................................ بدگویی های مادر از دختر...
-
قسمت اول
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 00:53
دختر همیشه تو زندگیش تنها بود!تنهای تنها... تک دختر یه خانواده که از نظر تحصیلی و موقعیت اجتماعی(نه الزاما مالی ) بسیار بالا بودن وبنظر من همین ویژگی عامل تمام بدبختیها و آوارگی های دخترشون شد!!!!! یه خانواده با یه مادر شدیدا عصبی،وسواس،بدبین(البته نه به همه چیز،بلکه بیشتر به مسائل مربوط به دخترش!!)،سرشار از تنشهای...
-
سلام...
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 21:51
سلام! من پریا هستم!شاغلم و مستقل! همونطور که گفتم،زندگی عجیبی داشتم که میخوام شروع کنم و اینجا بنویسمش! حداقلش اینه که افکارم طبقه بندی و منظم تر میشه و میتونم بهتر فکر کنم و تصمیم بگیرم!! دیگه اینکه اینجا با دوستای خوبی آشنا میشم که میتونیم باهم وارد روابط جدیدی بشیم!! من عاشق آدمها و برقراری ارتباط باهاشون هستم...