زندگی عجیب من!!

سلام! اینجا از زندگیم مینویسم و اینکه توی این ۲۴سال چی به من گذشته!!یه کم عجیبه و دردناک!ولی خوب بالاخره اتفاق افتاده...

زندگی عجیب من!!

سلام! اینجا از زندگیم مینویسم و اینکه توی این ۲۴سال چی به من گذشته!!یه کم عجیبه و دردناک!ولی خوب بالاخره اتفاق افتاده...

قسمت ششم

همانطور که قبلا هم گفته شد،مادر و دختر در این 14-13 سال اصولا به جر مواقعی که مادر دخترش را فحش باران و نفرین میکرد باهم صحبت نمیکردند!

....دختر نوجوان بود وبه مدرسه میرفت؛شاید گاهی 1 یا2 هفته هم میشد که به خاطر رفتار مادر و به باد فحش و ناسزا گرفتنش هنگام مراجعه به آشپزخانه حتی جهت نوشیدن آب،غذا نمیخورد!!و این مساله به آن مشکل کم خونی اش هم دامن میزد و....حال دختری که باید درس هم بخواند با این وضعیت قابل حدس است...همسایه مهربان دیوار به دیوارشان(سهیلا)که پدر و مادرمهربان بعدها به خاطردوستی اش با دختر مثل تمام دوستان دیگرش چشم دیدنش را نداشتند،تمام این مسائل را نظاره گر بود بود و شاهد!گاهی دخترک را به هر بهانه ای به خانه شان میکشید و به زور به غذا خوردن وادارش میکرد!!گو اینکه آن اواخر تا دخترک پایش را به خانه آنها میگذاشت ،مادر مهربان لحظاتی بعد همچون عزرائیل به در خانه آنها میامد و میگفت :بابات گفته بیا خونه!در این لحظات کاملا مشخص بود که مادر مهربان در همان6-5دقیقه ای که دختردر منزل همسایه بوده همچون هیزم بر روی آتش جلز و ولز میکرده و ذهنیت پدر خانواده را خراب! ونهایتا طاقت نمیاورده و....مابقی قضایا!!