دخترک در سنین نوجوانی همیشه از لحاظ بنیه بدنی و جسمانی احساس ضعف میکرد!!!با وجود پوست سفید رنگش همیشه رنگ پریده بود،خیلی زود خسته میشد،همیشه سرگیجه داشت و... مادر مهربون و پدر روشنفکر و دوست داشتنیش!!،که هیچ!!عین خیالشون نبود! دخترک گاهی این مشکل رو به زبون میاورد و چون اون موقع ها سنی نداشت وتجربه ای،اینگونه تصور میکرد که شاید دچار افت فشارخون شده!و این را به پدر و مادر مهربانش هم گفت که ای کاش هرگز چنین نمیکرد!!!!!!این عبارت(فشار خون پایین)هم شد بهانه ای برای تمسخر دختربرای سالیان سال از سوی پدر و مادر مهربان که :ااااااااااااا فشاااااااررررررت افتاده!!!(با لحن تمسخر آمیز بخوانید!).
در سن 17 سالگی پزشک به دلایلی برای دختر آزمایش خون درخواست کرد! بعد از آماده شدن جواب آن،مشخص شد که دختر کم خونی دارد!پزشک خانوادگی برای دختر کپسول آهن(فیفول)تجویز نمود که دختر پس از مصرف آن ها به وضوح احساس کرد که آن مسائل آزاردهنده قبلی(سرگیجه،خستگی مفرط،رنگ پریدگی و...) روبه بهبودی اند! وقتی سری اول قرص ها تمام شد،دختر نزد پدر رفت و گفت:پدر کپسول های فیفولم تمام شده؛اگر ممکن است... و همین یک جمله باز هم سبب یک عمر مسخره کردن و دست انداختن دخترک از جانب پدر ومادر مهربانش شد:اااااااااااااااافیفولت تمام شد؟؟؟(با لحن تمسخرآمیز بخوانید!)...گو اینکه سری بعد،مادر مهربان،پدر روشنفکر را برای خرید همان قرص برای خودش!! روانه بازار کرد و پدر روشنفکر دوست داشتنی هم قرص را پنهانی!!!!به مادر مهربان داد و مادر مهربان هم از دید دختر مخفی شان کرد تا بقول خودش قرصها را نخورد!و آن قرص ها آنقدر ماند تا تاریخ مصرفشان تمام شد!!!!!! دخترک 18 ساله شده بود که یکی از خواستگاران پروپاقرصش که در یکی از ملاقاتها متوجه رنگ و روی پریده دخترک شده بودبا تشخیص خودش 5بسته از همان قرص ها را برای دخترک فرستاد و دخترک با همان غرور لعنتی همیشگی اش و سر خوردگی ناشی از اتفاق قبلی که بر سر همان قرص ها برایش افتاده بود هرگز نتوانست حتی یک عدد از قرص ها را مصرف کند!!
من کاملا درک می کنم...بهترین کار فراموش کردنه...ببخششون...اونا یه روزی متاسف می شن..
میایی آرام آرام پایین
میایی و من چشم در انتظار آمدنت هستم که مثل همیشه قدر این دانه ها را بیشتر از پیش میدانم .شما دانه ی برفی هستی که در کنار هم گوله برفی میشوید و من آدم برفی ای را از سمبل روزهای برفیم درست خواهم کرد... پس تا هوای ما بس ناجوانمردانه سرد است بیا..منتظرم...(اگر لینکم کردی بگو منم بگذارم...)
سلام پریا جان،
پستهات رو از اول تا این آخرین پست خوندم.
به نظرم عجیب و غیر عادی میاد. اما به طور حتم مادرت از همون اول دچار مشکلات روحی و روانی بوده. در این حالت بهتره ازش دلخور نباشی. اون یه مریضه که ناخودآگاه این کارهارو میکنه. میدونم که خیلی سختی کشیدی. من هم مادر سختگیری داشتم که با تعصباتش خیلی به زندگی و آینده ام ضربه زد. اما خوب من بخشیدمش و گذاشتم به حساب نادونیش. تو هم بخاطر آرامش خودت همین کار رو بکن. اگه نوشتن باعث میشه سبک بشی اینکار رو بکن. اما از همه نوشته هات یه پرینت بگیر. وقتی تموم شد همه رو بسوزون و با اون گذشته بد خداحافظی کن و سعی نکن هیچوقت بخاطر بیاریش.
برات بهترینها رو آرزو میکنم
این اتفاقات اگه واقعیت داشته باشه (که جایی شنیدم که داره) فقط نشون دهنده ی روح بیمار یک انسان می تونه باشه. آدم تو این جور مواقع نمی دونه باید چی بگه!!! پری شما چند سالته؟
نمی تونم نظر خاصی بدم . فقط میام که ببینی منتظرت بودم.
سلام عزیزم
نمی دونم چی بگم.واقعا مبهوت موندم.باورم نمیشه پدر ومادری با بچه خودشون اینطوری باشن.امیدوارم خدا خودش نظر لطفش رو شامل حالت کنه وخودش بهت کمک کنه عزیزم.اگه میتونی حتما برای گذروندن این ناراحتی ها از یک روانشناس خوب کمک بگیر.حتما این کار رو بکن تا تاثیرات این برخوردها روی آینده ات تاثیر نذاره.
چی بگم خدا کنه الان کم خونی ات بهتر شده باشه
سلام پریای گلم
چطوری ؟؟
من تازه با وبت آشنا شدم
واقعا موندم نیدونم چی بگم
فقط به خدا توکل کن عزیزم خودش همه چی رو درست میکنه بالاخره درست میشه صبور باش عزیزم
پری عزی زتمام مطالبت رو خوندم .. متاسفم واقعا متاسفم .. چ.ون خودم یک مادرم نیمدونم مادرت چرا این رفتا ررو داره بعیده و ... بهر حال کاری نمیتونم انجام بدم اما میتونم یه دوست خوب برات باشم .... تنها نیستی اینو بدون
چرا؟
مگه میشه!خانم ژریا میشه بیشتر توضیح بدید؟ایاشما خواهر دیگه ای هم داشتید؟البته این مساله نادر نیست یه مادری رو میشناسم که ۲ بچه دوقلو بدنیا اورد ویکی رو داد به یکی دیگه(فقط به این دلیل که الکی از اون بدش می اومد)بزرگ کنه و یک بار بچه داشته خفه میشده و مادر اون یکی رو بغل کرده وده و با خونسردی خفه شدن بچش رو تماشا می کرده۱به نظرم یه جور بیماریه
میشه بگید مادر شما چند سالشه ؟
۵۳
سلام.عجب مادری داشتی ها.
منم یه مادر سخت گیر دارم ولی نه به این شدت.
البته اون زمانا که بچه بودیم نفهمیدیم ولی الان میدونم که این یه نوع بیماریه که درمان میشه کرد. پیگیری کن واسه درمانش اگه میتونی یا اگه میخوای.
اینطوریه که ادم مستقل بار میاد و وقتی بزرگ میشه انگار از همه بزرگتره.
موفق باشی.
سلام پریا جان وبلاگت رو خوندم بی صبرانه منتظرم بقیه شو بنویسی...فقط می تونم بگم متاسفم...متاسفم که انقدر سختی کشیدی
پریا جونم چرا اپ نمیکنی؟؟
سلام.
عزیزم میشه بگی چرا مامانت اینجوری بوده؟ منم یه دوره با مامانم خیلی مشکل داشتم.
اما هر چیزی کنترلش دست خود آدم است .
نیافت تو چاه مظلومیت . خودت زندگیت را بساز و گذشته را بی رنگ کن .
با یاد آوریش خودت را عذاب نده
خدای من باورم نمیشه
آخه یه آدم چطور میتونه باا بچش اینجوری باشه
فقط میدونم خیل سخته
قوی باش عزیزم
پریا همه رو خوندم و بی صبرانه منتظرم دوباره آپ کنی
چرا چند ماهه چیزی توی وبلاگت ننوشتی؟
منم کم از این مشکلات ندارم
منم کم از این نفرین ها نمی شنوم
میفهممت
سلام
زاستش از سلام وبلاگت تا آخرش رو خوندم
خیلی دور از ذهنه و تقریبا غیر قابل باور!!!!۱
ولی خب غیر ممکن نیست!!!!!!
امیدوارم هر چه سریعتر به آرامشی پایدار برسی
الا بذکر الله تطمئن القلوب
حالتون خوبه ؟؟؟
منم بیست و چهار سالمه و به شدت درکت میکنم.
شاید چون منم دچار تنشی به نام نداشتن مادر بودم و این موضوع خیلی پیامد به دنبال خودش داشت....
دردیه که هرگز درمان نداره. باید عادت کنی عزیزم!
خواهر تنهای من
ناراحت نباش تک فرزندی بد دردیه منم تک فرزندم
اما الان مادر دو تا بچه هستم یه دختر به نام یاسمین و یه ژسر به نام حسین
اما همیشه به یاد گذشتهای تلخم زار زار گریه میکنم
بمیرم برای هر چی تک فرزنده که همشون به نحوی مشکلات و سختیهایی رو تحمل بای بکنن
چه کنیم باید زنگی کنیم عزیز دلم
ناراحت نباش
میدونی ما تک فرزندیها بعد از ازدواج تازه عقده داریم
و میخواهیم یه جورایی جبران بشه
که متاسفانه اونهم به زندگی ضربه میخوره
پس باید تحمل کنی و سکوت کنی و همه رو توی دلت نگه داری
من هم دلم میخواد یه وبلاگ بنویسم از گذشته ام
از تنهاییهام
از بچگیم از نوجوانیم از جوانیم که هیچ چیز نفهمیدم
البته من مادر و پدر بیش از حد اندازه مهربان دارم
که مادرم بیمار قلبی هستش
همین مهربونیهاشون منو اسیر کرد
هیچ ازادی نداشتم و الان هم که ندارم
گلم نازنینم
اروم باش
انشالله خوشبخت میشی مامان میشی
و جبران میشه همه ی مشکلاتت
خدا نگه دار
همه پستهاتو خوندم
و نمیدونم باید چی بگم
امیدوارم بتونی رفتارشونو فراموش کنی
منتظرم تا بقیشو بخونم