شنودهای نصف شبانه!که دخترک از اتاق پدر و مادرش حاصل میکرد که همگی مبتنی بر بدگویی های مادر از دخترش نزد پدر خانواده بود و تقریبا %99 آنها هم واقعیت نداشت!!. و دخترک معمولا اکثر شبها از تعجب ناشی از شنیدن آن مسائل تا صبح بیدار بود!
............................................................
من میشه گفت می فهمم پریا جون نمی دونم به این شدت یا نه
اما از بعضی جاهاش که میگی یاد خودم میفتم
رقابت مادر و دختر...نفرین و بدگویی البته در مواقع عصبانیت که تعدادش زیاده
چی بگم والله
همیشه فکر می کردم چون مادرا عزیزترین هستن و مسائل شخصی تو خونه مال خونست همشون رو دلم مونده اینجا رو دیدم یه جوری شدم شاید من دارم اشتباه می کنم... از بچگی سعی کردم به خودم اینجوری بگم مثل مواقعی که
به عروسکم می گفتم
من بزرگ بشم با بچم این کارو می کنم...
اه
ولش کن
اینا همش یه علتی داره که حتما بر میگرده به گذشته مادر...
حتما اون هم نیاز به کمک داره...مطئنن دست خودش نیست
مال مامان من که ااینطوره...نمی دونم...شاید من بدم...
به هر حال خدا حفظشون کنه..
برات آرزو می کنم که مشکلاتت حل شه و تو زندگیت خوشبخت بشی تا بتونی اینارو فراومش کنی...آرامش بهترین چیزیه که برات طلب میکنم
اینجور مادرها کم هستن!!
اگر هم به گذشته شون مربوط میشه که حتما هم میشه،اونا یه انسان دیگه رو دستی دستی نابود کردن!!!
من فکر میکنم مادر شدن باید توام با یه سری تغییرات مثبت و مهم باشه!! نه انتقام!!!!
راست میگی... دیگه هر اتفاقی نباید برا ما میافتاد افتاده...کاریش هم نمیشه کرد؟
یه سوال؟؟؟
تو هم وضعیتت مث من بوده؟یا شدید تر؟یا خفیف تر؟؟؟
البته اگه دوست داری بگو...
سلام خسته نباشی .... ممنون از مطالب قشنگت ..
یه سر بزن مطالبم به روزه ...خوشحال میشم لینکن کنی
موفق باشی
واقعاْ زندگیت عجیبه . چقدر خوبه که این کارهای مادرت روی تو تاثیر منفی نذاشته . ماهم یه فامیل داریم که دوران بچه گی من با پسرش هم سن بودم و دائم با پسرش دعوا میکرد و به خاطر شب ادراریهای اون پیش همه تحقیرش می کرد . ولی اجازه نمیداد کسی علنن به اون توهین کنه . اما خوب خیلیها وقتی مادرش نبود اونو اذیت می کردن . کم کم از ۱۰-۱۱ سالگی پسر شروع کرد به دزدی های کوچک که با بالارفتن سنش دزدی ها هم بزرگ شد الان ۵ ساله که هیچ خبری ازش نیست فقط مادرش به خالم گفته بود که توی زندانه و از شدت کشیدن کراک داره میپوسه . مادرش الان حسابی داغونه و محیط رو برای ۲ پسره دیگش آروم کرده ولی دیگه چه فایده ای داره .
من لینکت میکنم چون میخوام هر روز مطالبت رو بخونم میخوام در دسترس باشی .
گاهی میگم اگه من هم اذیتشون کرده بودم شاید یه کم اوضاع بهتر بود!!
نمیدونم چی بگم.
اما سعی کن تو اونجوری که می خوای شرایط رو عوض کنی.
سعی کن روحت رو اونقدر پرورش بدی که این چیزا رو نادیده بگیری و بگذری هر چند برای من خیلی سخته. اما خدا واسه هر بنده ای یه آزمونی داره.
بنویس.میخونم.
تا حالا همش سعی کردم نادیده بگیرم!!! ولی خیلی سخته!باور کن...
نمی دونم شاید گاهی مثل تو...وگاهی خیلی بهتر از تو ...
فقط می دونم یه لحظه هایی تو خونه پشتم خالی شده و دلم بارها شکسته
تو خونه تنها تر ازهمه هستم
اما با همه اینها مامان رو دوست دارم بی نهایت و نمی تونم یه روز بدون اون سر کنم
دیگه دست ما نیست عزیزم...ما باید به فکر آینده باشیم
خدا رو شکر که لحظه های بهتر از من هم داشتی...
سلام....نمیدونم چی بگم:-(
امیدوارم که آرامش به زندگیت برگرده:-*
ممنون...
کجایی پس ؟
دارم آپ میکنم...
سلام.نمی دونم چی بگم اما شاید این کارها به خاطر بیماری روحی بوده و یا حقیقتی ازت پنهون بوده. عکس العمل پدرتون چی بود؟
بیماری روحی که قطعا بوده! همه رو به ترتیب مینویسم...
وای خدای من
اصلن باورم نمیشه
درد و غم خودم یادم رفت
پریا جون برات از خداوند طلب صبر میکنم عزیزدلم.