زندگی عجیب من!!

سلام! اینجا از زندگیم مینویسم و اینکه توی این ۲۴سال چی به من گذشته!!یه کم عجیبه و دردناک!ولی خوب بالاخره اتفاق افتاده...

زندگی عجیب من!!

سلام! اینجا از زندگیم مینویسم و اینکه توی این ۲۴سال چی به من گذشته!!یه کم عجیبه و دردناک!ولی خوب بالاخره اتفاق افتاده...

قسمت چهارم

اما بشنوید از پدر خانواده!

اونم یه آدم تحصیلکرده ست که چه در اجتماع و چه در فامیل هم از نظر اخلاقی وشخصیتی و چه از نظر علمی بسیار چهره محبوبیه!!!!! یه آدمه آرومه همیشه خندونه ریلکسسسسسسسسس!!!!

پدر یه شخصیتیه که تو زندگی،اول خودش براش مهمه! تا همین5/1-1 سال قبل،پدر خانواده به لحاظ نفوذ شدیدی که مادر خانواده روش داشت و به علاوه خونسردی و خودشیفتگی(یا بهتره بگم علاقه به خود و سلامتی وحفظ آرامش اعصاب شدیدش) بشدت تحت تاثیر مادره بود و هرچی اون از دختره میگفت رو بی بروبرگرد قبول میکرد و باهاش همصدایی و همدستی میکرد....چه زجرها که به دختر بیچاره ندادند این 2نفر!!!چه محرومیت های عاطفی،روحی،روانی،اجتماعی و....................براش ایجاد نکردن!چه شکنجه های روحی که نشد که نمونه هاش خیلی هم  زیاده!!!

...دختره 15سالش بود که با جمع کردن پول تو جیبی های اندکی که میگرفت خودش برای روز تولدش (که هیچگاه نه جشنی براش برگزار شد و نه هدیه ای!) برای خودش یه اسپری خیلی خوشبو خرید که!! گاهی که از اون استفاده میکرد(چون ذاتا عاشق تمیزی،مرتب بودن،شیک پوشی،معطر بودن و......بود) مورد شدیدترین غضب ها و تلخترین کلمات و...از سوی خانواده مهربون!!! و پدر روشنفکرش! قرار میگرفت! که کمترین و نرمالترینش این بود:تو میخوای واسه کی عطر بزنی؟راننده تاکسی؟ و دخترک بیچاره که میخواست به خانواده مهربونش!!!توضیح بده که ای اسپری است و عطر نیست و رایحه ماندگار یا تند یا زننده ای ندارد و دوام بویش کوتاه مدت است،یک مرتبه در نهایت معصومیت از عبارت:" به خدا این زود بوش میره!باور کنید که تا سر خیابان(که مسافت بسیار طولانی هم بود) بویی ندارد استفاده کرد!!!! و همین شد بهانه ای برای مسخره کردن و خندیدن به دختر با تکرار این جمله در سالهای متوالی از سوی پدر و مادر مهربانش!!!!!!

نظرات 12 + ارسال نظر
ونوس شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

سلام
ببخش که این سوالو میپرسم.شایدم نباید بپرسم.ولی کنجکاو شدم که بدونم که این آقا و خانم پدر و مادر واقعی شما هستن؟میدونم که میتونید به سوال من جواب ندید و من هم اصلا ناراحت نمیشم.در هر حال حتما بهت سر میزنم و آرزو میکنم خوشبخت باشی.

آره عزیزم
پدر و مادر واقعی ام هستن...

خانم حلزون شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 ق.ظ http://niyaz5959.blogsky.com

چطوری خانومی ؟
فقط اومدم که ببینی هستم و منتظر نوشتنت.

ممنونم عزیزم از دلگرمیت...

مهتا شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:55 ب.ظ http://belfy_sh@yahoo.com

فک نمی کنم این حرفها واقعیت داشته باشه . احساس می کنم بیشتر می خوای جلب توجه کنی و دنبال ترحمی .

نمیدونم...
هر جور راحتی فکر کن...

نرگس یکشنبه 8 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:43 ق.ظ

سلام پریا خوبی ؟ میگم بازم بنویس اینطوری سبک میشی میبوسمت

سلام عزیزم
ممنون...آره خودم هم همین تصمیم رو دارم....

ونوس سه‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:05 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

اومدم به امید بقیش.نبود!بازم میام. ؛)

دارم سعی میکنم بنویسم

خانم حلزون شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:41 ب.ظ http://niyaz5959.blogsky.com

کجاییییییییییییییییییییییییی دختر ؟

حالم بد میشه وقتی می خوام بنویسم!

گنجیشک جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:33 ق.ظ http://booser.blogfa.com

واقعاً عجیبه...
من هم منتظرم...

هر کس می شنوه همین رو میگه!

ادم برفی دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ق.ظ http://sn0wman.blogfa.com

چرا این کارها رو میکنن دلیلشو نمیدونی ؟
ببخشید که فضولی میکنم ولی تو خواهر و برادر دیگه ای هم داری با اونا هم همین رفتارو میکنن؟

فکر کنم قانع کننده ترین دلیلش به زندگی گذشته اش بر می گرده!
آره دارم! نه همیشه کی گفت کاش تو(من) کرده بودی و من فقط بچه دومم رو داشتم ولی الان همون بچه با وجودی که مامان کف پاش رو هم می بوسه براش دتره هم خرد نمیکنه و فقط و فقط دستش می اندازه!

ریحانه پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:42 ب.ظ http://www.hamnafaseman-toi.blogfa.com

من تمامه داستانهایی رو که نوشتی خوندم و منتظر بقیه داستان زندگیت هستم پریا جان

دارم با خودم کلنجار میرم که بنویسم.

مانلی دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ب.ظ http://rouznegar.blogsky.com

خیلی غصه خوردم.معذرت می خوام اینو می گم ولی شاید مادرتون سلامت روان کامل نداشته؟
یا به دنیا اومدن شما رو مسبب اتفاقی تو زندگیش می دونه و اینجوری انتقام می گیره؟(آخه من اینجوریشو دیدم)
بهرحال بهت سر می زنم و برات آرزوی روزهای خوب دارم.

مسلما طبیعی نیست! یعنی اصلا طبیعی نیست!!!! متاسفم که اینو میگم!

نرگس چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:47 ق.ظ

دیگه نمینویسی؟

چرا...

صبا چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:35 ق.ظ http://www.hichkare.wordpress.com

الهی بمیرم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد